شراب
بدين افسونگري، وحشي نگاهي،
مزن برچهره رنگ بيگناهي
شرابي تو،شراب زندگي بخش
شبي مي نوشمت خواهي نخواهي
خاکستر
شبی پر کن از بوسه ها ساغرم
به نرمی بیا همچو جان در برم
تنم را بسوزان در آغوش خوش
که فردا نیابند خاکسترم
به نرمی بیا همچو جان در برم
تنم را بسوزان در آغوش خوش
که فردا نیابند خاکسترم
گناه دریا
چه صدف ها که به دریای وجود
سینه هاشان ز گهر خالی بود
ننگ نشناخته از بی هنری
شرم ناکرده از این بی گهری
شرم ناکرده از این بی گهری
سوی هر درگهشان روی نیاز
همه جا سینه گشایند به ناز
همه جا سینه گشایند به ناز
زندگی دشمن دیرینه من
چنگ انداخته در سینه من
چنگ انداخته در سینه من
روز و شب با من دارد سر جنگ
هر نفس از صدف سینه تنگ
هر نفس از صدف سینه تنگ
دامن افشان گهر آورده به چنگ
وان گهرها ... همه کوبیده به سنگ
وان گهرها ... همه کوبیده به سنگ
پشیمان
وفادار تو بودم تا نفس بود
دریغا هم نشینت خار و خس بود
دلم را باز گردان
همین جان سوختن بس بود، بس بود
نظرات شما عزیزان:
تاريخ : جمعه 19 اسفند 1390برچسب:فریدون مشیری, | 12:8 | نویسنده : |
.: Weblog Themes By Pichak :.